۱۱
از چشمه امید
درودی آسمانی
به تو میفرستند
یاد تو در من
حضور عطر باران است
تکریم تو
در طاغوت هم برپاست
فراغت داغ دلی ست که
بر جگر ماست
آغاز
به دست ما نیست
کی
شیشه
در قاب پنجره جا گرفت ؟
فردا
موجی
سنگی
شیشه را پایین خواهد آورد
مثل آغاز
پایان به دست ما نیست
این تصویر بدیع را
خدا آفرید
جای من کجاست؟
من
سالهاست که مرده ام
قبرستان جا نیست
به احترام آیین مردم تبت
لاشه خود را
به عقاب های لاشخور میسپارم
سگها را
بی نصیب از استخوانهایم نمیگذارم
تمام
حتی سنگ قبری نیست
که بودنم را
در قبرستان
جار زند
درها همه قفل
خفه, خفه, خفقان
من, من
سیاه, سیاه
ابلیس تو
تو را با من فاصله داد
تصمیم کبرایی خواهم گرفت
که دیگر پاشنه من
بسوی خوش بینی از تو نچرخد
این قصه شب را
پایان خواهم برد
فریاد رسای تاریخ
از حالا
شنیدن دارد